به بخش اخبار انجمن فیزیک خوش آمدید
یادبود پرواز پروفسور فضلالله رضا از بلندای دانش جهان و ادب پارسی
به سوی جاودانگی سعادت آشنایی من با پروفسور رضا به ۶۳ سال پیش برمیگردد.
در آن هنگام نگارنده برای گذراندن دوره کارورزی (انترنی) و کارشناسی به شهر سیراکیوس
در ایالت نیویورک رفته بودم. دانشگاه مزبور ایشان را به رسم گفتار دانشوران، از
مؤسسه معتبر MIT دزدیده و برای استادی در دانشگاه خود دعوت کرده بود. منِ کمخوانده و
کمتر اندیشیده که به همت پدر، مختصر آشنایی با برخی از اشعار ناب سعدی و داستانهای
گلستان پیدا کرده بودم، احساس میکردم یکباره در برابر بارزترین انگاره حکمت و
کاملترین شاخص اندیشهورزی قرار گرفتهام. این وابستگی که به صورت مرید و مرادی
آغاز شد، تا واپسین لحظات زندگی پربار ایشان ادامه داشت. به یاد ندارم سالیگذشته
باشد که از دیدار پروفسور رضا و خانوادهاش محروم و از چشمه فیاض ایشان بهره نبرده
باشم. برای آشنایی مختصر با درجات علمی و ادبی او بخشی از سخنان خود را که در
بزرگداشت ایشان در سال۱۹۹۰ در دانشگاه UCLA ایراد کردم، از نظر خوانندگان
میگذرانم:
رضا از نوجوانی با شعر و ادب، فلسفه، حکمت، عرفان و ریاضی آشنایی
نزدیک پیدا کرد. ۲۵ساله بود که کتابهای «رازآفرینش»، «هندسه علمی و عملی» و «رادیو به
زبان ساده» را به رشته نگارش درآورد. چاشنی سرآغاز کتابها از سخنان گهربار
فردوسی بود. استاد مجتبی مینوی درباره کتاب راز آفرینش مینویسد: «در سال ۱۹۴۴ نسخهای را که برای
بیبیسی رسیده بود، خوانده بودم. بار دیگر هم خواندم و حظ کردم. مردی است بسیار
مطلع و باسواد و باذوق. ای کاش چند تن دیگر مثل او داشتیم و ای کاش متصل از این
کتابها مینوشت و در میان ایرانیان منتشر میکرد!»
محیط علمی آرام و کمحرکت ایران مناسب روح متلاطم و پرهیجان او نبود.
سرانجام در سال ۱۹۴۴ رضا راهی آمریکا شد. دربارۀ این سفر که از راه هند و دریا بود و دو
ماه طول کشید، چنین مینویسد: «شاهنامه فردوسی و دیوان حافظ و چند کتاب دیگر را
که توشه روان من در راه این سفر دراز بود، هرگز از خود دور ننهادم. شناسنامه و
گذرنامۀ حقیقی تابعیت ایران من، اینها بودند، نه آن اوراق چاپی که مقامات رسمی
کشورها به دست هر کس برای عبور و مرور میسپارند…»
رضا در دانشگاههای کلمبیا و پلیتکنیک نیویورک مشغول یادگیری در
دورۀ فوقلیسانس و دکتری گردید. آتش زیر خاکستر که در دل او جای داشت، منتظر نسیمی
بود تا مشتعل شود و پرتوافشانی کند. این کار به دست چند تن از بزرگان دانش که
استاد جلای روح بودند، انجام شد و بهزودی تراوشات فکر معرفتیافته او در مجلات
دانشی متجلی و جنبه جهانی پیدا کرد. این جنبش و حرکت لحظهای آرام نیافت و هر روز
جای پای گیتینورد او در محیط دانشی کشور پیدا شد. با این حال اندیشه کنجکاو و
تشنه او راضی و سیراب نشد. رضا به دنبال ترکیبهای تازه و ناشناخته رفت و طرحهای
نو آفرید. با خلق تئوری انفرماسیون و سیستم رضا، مکاتب پیشرو در ریاضیات و علوم
وابسته بهوجود آمد. این تحول نه تنها او را از بلندبالایان ریاضی جهان کرد، بلکه
بهزودی مورد توجه و استفاده دانشمندان و سوداگران قرار گرفت و با همیاری آنان بود
که نظریه اطلاعات از محدوده کره خاکی خارج و راهی فضاهای دوردست شد. نوشتههای رضا
بهسرعت در شوروی، رومانی، مجارستان، چکسلواکی، دانمارک، سوئیس، اسپانیا، آلمان،
فرانسه، ژاپن، استرالیا و چند کشور دیگر ترجمه و یا چاپ و در دسترس پژوهشگران قرار
گرفت و هر روز شعاعی تازه از آن مشرق فکر و اندیشه بر زوایای دل عاشقان دانش
تابیدن گرفت. پس از چندین سال تدریس در MIT و دانشگاه سیراکیوس،
نوبت استفاده از مرخصی یکساله او فرارسید. کشورهای دانمارک و سوئیس برای جلب او
پیشقدم شدند و آن یک سال را بین خود تقسیم کردند. ناگفته نماند که هر دو کشور
پیشنهاد اعطای تابعیت و کرسی مستقل استادی در دانشگاه را دادند که مورد قبول او
قرار نگرفت.
در سال ۱۹۶۷ رضا وارد ایران شد و به ریاست دانشگاه صنعتی (شریف کنونی) و سپس
دانشگاه تهران رسید. این دوره به گفته حافظ «خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود» و
جمعاً بیش از دو سال دوام نیافت. در این مدت کوتاه، رضا ۱۵۰ نفر متخصص در رشتههای
مختلف وارد دانشگاه کرد. از استادان خادم و باسواد تجلیل نمود و عده دیگری را که
مدتها در آنجا بودند، بازنشسته کرد. ۵۰۰ نفر در دانشگاه پیدا کرد که هیچگونه
سمتی نداشتند و فقط حقوقبگیر بودند! جذب آنهمه متخصص در زمانی که بیماری «فرار
مغزها» در ایران شیوع کامل داشت، بسیار چشمگیر بود. او در یکی از دیدارها به
استادان گفت: «این فرهنگ را باید جامۀ مناسبی پوشاند و روانۀ مراکز معرفت جهان
کرد» و در جای دیگر گفت: «کسی که پنج سال است استادیار است و کار علمی برجستهای
هم نکرده، نباید ارتقا یابد. ما باید اینجا یک دانشگاه بسازیم برای آینده ایران،
نه رعایت حال اشخاص و دوستان»؛ «ما اینجا با جزوه میجنگیم. انبوهی از کتابها را
دیدهام که جزوات مجلدند بدون آنکه مطلبی تدوین کرده باشند. دانشجویان را به دنیا
مربوط کنید. کتاب، مجله و وسایل در اختیارشان بگذارید. تجلی معرفت را به آنها نشان
دهید. کشور ما آدم لازم دارد. این دانشجویان و هموطنان عزیز ما را اسیر پدیدههای
تهی و بتهای خصوصی مکنید»؛ «من به سهم خود آن مختصری که میسر بود، این درهای
تارعنکبوت گرفته را باز کردم. حالا دیگر باقی با شماست که این خانه را گلستان
کنید.» وی به طور خلاصه اقبالوار میگفت: «دیدن دگر آموز، شنیدن دگر آموز!» این
گفتهها و کردهها موافق با کشش دانشگاه و روال روز نبود؛ لذا به سبب بدگوییهای
افراد پرقدرت که کنار گذاشته شده بودند، مجبور به استعفا شد.
چون سراباند سفلگان از دور
که نمایند بحرهای علوم
هرچه نزدیکتر شوی سویشان لاجرم
بیشتر شوی محروم
رادمردان ز دور همچون کوه
ناپدیدند و قدرشان مکتوم
سویشان هر چه میشوی نزدیک
قدرشان بیشتر شود معلوم
گر نجومت به چشم خُرد آید گنه
از چشم توست، نی ز نجوم (بهار)
برای مطالعه کامل اینجا را کلیک کنید
"