به بخش مقالات انجمن فیزیک خوش آمدید
سهراب سپهری شاعر و نقاش معاصر، در ۱۳۰۷ ش در خانوادهای اهل ذوق و هنر، متولد شد. پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و به هنر و ادب علاقه فراوان داشت. از مادربزرگش حمیدة سپهری در کتاب «زنان سخنور ایران» چند شعر آمده است. پدربزرگ مادرش نیز میرزا محمدتقی سپهر کاشانی، ملقب به «لسانالملک»، مؤلّف کتاب مشهور «ناسخالتواریخ» بود.
کودکی سهراب در باغ بزرگی در کاشان، در محله دروازه عطا گذشت. پدر سهراب در کودکی او (۱۳۱۴ش) بر اثر بیماری فلج شد و از دنیا رفت.
سهراب از کودکی به نقاشی و خط علاقة وافر داشت، و از هر فرصتی برای نقاشی استفاده میکرد. تحصیلات ابتدایی و دوره اول متوسطه را در کاشان گذراند و در سال ۱۳۲۲ به تهران آمد و وارد دانشسرای مقدماتی شد. پس از اتمام تحصیلات (دو سال) در دانشسرا به کاشان بازگشت و در سال ۱۳۲۵ به استخدام ادارة فرهنگ کاشان درآمد.
دوستی با مشفق کاشانی موجب راهیافتن او به انجمنهای ادبی و آشنایی با شاعران همشهریاش شد. به گفتة مشفق در آن دوران نسخه خطی دیوان بیدل و دیوان صائب و دیوان کلیم کاشانی همواره همراه او بود. مجموعة «درکنار چمن» یا آرامگاه عشق، به شیوة زهره و منوچهر ایرج میرزا، اولین اثر سهراب است که آن را در ۱۳۲۶ در کاشان منتشر کرد. پس از دو سال خدمت در ادارة فرهنگ، در ۱۳۲۷ دیپلم کامل متوسطه گرفت و برای تحصیل در دانشکدة هنرهای زیبا راهی تهران شد. در تهران، آشنایی با سرودههای نیما یوشیج (۱۲۷۶ ـ ۱۳۳۸ش) او را به طبعآزمایی در قالبهای جدید شعری برانگیخت. از این زمان بعضی از اشعارش را در نشریات مختلف منتشر کرد.
شرکت در انجمنهای ادبی باعث آشنایی او با شاعران و نقاشان سرشناس آن دوره نظیر نیما یوشیج، فریدون مشیری، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش کسرایی، منوچهر شیبانی، باستانی پاریزی و غلامحسین قریب شد. در سال ۱۳۳۰ مجموعه «مرگ رنگ» و در ۱۳۳۲ «زندگی خوابها» را منتشر کرد.
از او در مجلات هنری و ادبی نظیر هنر نو، آپادانا، علم و زندگی و سخن مقالاتی منتشر شد. سهراب در سال ۱۳۳۶ به پاریس رفت و در مدرسة هنرهای زیبای آنجا به تحصیل در رشتة لیتوگرافی پرداخت. در سال ۱۳۴۰ «آوار آفتاب» و «شرق اندوه» و «زندگی خوابها» را در مجموعهای با عنوان آوار آفتاب منتشر کرد. نبوغ هنری و فعالیتهای ادبی او در دهة چهل به اوج شکوفایی رسید. او در این دهه «صدای پای آب»، «مسافر»، «حجم سبز» و «ما هیچ،ما نگاه» را سرود که دربارة آنها نقد و تحلیلهای بسیاری نوشته شد. در ۱۳۵۶ تمام هشت دفتر شعر خود را در یک مجموعه با عنوان «هشت کتاب» منتشر کرد. اشعار سهراب در زمان حیات و پس از مرگ او، به زبانهای انگلیسی، فرانسه، آلمانی، عربی، اسپانیایی، ترکی و سوئدی ترجمه شده است.
سپهری در این سالها، علاوه بر سرودن شعر، به نقاشی نیز پرداخت. پس از آنکه تحصیل در دانشکدة هنرهای زیبا را به پایان آورد (۱۳۳۲ ش) در چند نمایشگاه گروهی و سپس انفرادی نقاشیهای خود را به نمایش گذاشت. در طی این سالها در چند ادارة دولتی ازجمله شرکت نفت، ادارة کل هنرهای زیبا (بخش موزهها)، ادارة کل اطلاعات کشاورزی، مشغول به کار بود، تا اینکه در سال ۱۳۴۰ به کلی از کارهای دولتی کناره گرفت.
سهراب هر وقت که امکان مادی برایش فراهم میشد، به سفر میرفت، ولی در هیچجا بیش از چند ماه نماند. فرانسه، هند، افغانستان، انگلیس، اسپانیا، ایتالیا، اتریش، یونان، مصر، ژاپن و آمریکا ازجمله کشورهایی هستند که او از آنها دیدن کرده بود؛ اما بیش از همه به کاشان دلبسته بود. سال آخر عمر خود را در آن شهر و روستاهای اطراف آن به سر برد. وی در ۱۳۵۹ بر اثر بیماری سرطان درگذشت و در مشهد اردهال، از توابع کاشان، در صحن امامزاده سلطانعلی، به خاک سپرده شد.
شعر سپهری
سپهری را معمولاً با حجم سبز و صدای پای آب میشناسند، اما این دو کتاب نه آغاز شعری سپهری است و نه نقطة پایان آن، زیرا بیش از آن چند دفتر شعر و پس از آن نیز «ما هیچ، ما نگاه» را سروده است که تفاوتهایش با این دو دفتر کم نیست. در شعر سپهری، برخلاف شاعرانی که همیشه یک چیز گفتهاند، و از یک نوع ابزارهای بیانی استفاده کردهاند، گسستهای مهمی هست و این گسستها با سلوک معنوی او ارتباط دارد. با این همه، نوعی پیوستگی هم در شعر او هست که بیشتر در شیوة بیان اوست و در جستجوگری او، شعر او را به اعتبار این گسستها میتوان به چند دوره تقسیم کرد.
مرگ رنگ: نخستین دفتر شعر سپهری است که آن را چند سالی پیش از «هوای تازة» احمد شاملو و «ارغنون» اخوانثالث و «دیوار» فروغ فرخزاد و پس از «رهای» فریدون توللی منتشر کرد؛ زمانی که از شعر نیما بیش از چند قطعه منتشر نشده بود. شعرهای این دفتر در همان قالبهایی است که در آن سالها مرسوم بود: چهارپاره و نیمایی. برخی از شعرها بیشتر در حال و هوای شعرهایی است که شاعرانی چون توللی در همان زمان میسرودند و دستکم در یکی از شعرهای این دفتر که «سپیده» نام دارد، زبانی شسته رفته از نوع زبان توللی، با واژگانی بسیار ادبی، با قالب سه پاره که در شعر «تلخ» نیما میبینیم ترکیب شده و این ترکیب برای ساختن فضایی انتزاعی به کار رفته است که هر چند زیبا مینماید، اما هیچ چیزی را بیان نمیکند، جز اینکه شعر سپیدهدمی را توصیف میکند.
در دوردست
قویی پریده بیگاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید…
خطی ز نور روی سیاهی است
گویی بر آبنوس درخشد زر سپید
(سپهری، سهراب، ص ۱۷ـ۱۸)
اما بیشتر شعرهای این دفتر زبان و بیانی نیمایی دارد. این نیماییبودن هم به لحاظ نوع استفادة شاعر از وزن و قافیه است، و هم به اعتبار تفصیل در توصیف جزئیات، توصیفی خطی و داستانگویانه، این ویژگیها در این پاره از شعر «دیوار»، که یکی از نیماییترین شعرهای این دفتر است، آشکار است:
تا بسازم گرد خود دیوارهای سرسخت و پابرجای
با خود آوردم ز راهی دور
سنگهای سخت و سنگین را برهنهپای
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
از نگاهم هر چه میآید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حملة غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان میبست
(همان، ص ۵۲)
لحن روایی این شعر را میتوان با برخی از شعرهای داستانگویانة نیما مقایسه کرد، مثلاً با شعر «زن چینی» که حکایت تأملات زنی است که در خانه تنهاست، زیرا شوهرش با هزاران بردة دیگر در کار ساختن دیوار بزرگ چین است و زن میاندیشد که اگر شوهر هنگام بیگاری بمیرد، لاشهاش را مثل بسیاری بردگان دیگر در دل دیوار دفن میکنند. دیوار چین را برای پیشگیری از حملة وحشیان شمالی میساختند، اما نیما در پایان شعر این دیوار را نماد دیواری میگیرد که ما آدمها در طول قرنها بر گرد خود بنا میکنیم. با این حال، نگاه و زبان سپهری، در مقایسه با نیما، سادهتر است و به همان میزان آشناتر. شعر او نثرگونهتر و خطیتر است و هیچ نشانهای از صنایع صوری یا معنوی در آن دیده نمیشود. مهمتر از اینکه بر خلاف شعر نیما که مضمونی اجتماعی و حتی فلسفی دارد، شعر سپهری بسیار شخصی است. شاعر میخواهد با ساختن این دیوار، که در بند پایانی شعر فرو میریزد، راه را بر غولهایی که ساختة نگاه یا خیال خود او هستند، ببندد. در این شعر زبان و بیان تا اندازة زیادی نیمایی است، اما نگاه و مضمون متفاوت است، زیرا برخلاف شخصیترین شعرهای نیما، این شعر هیچگونه تعبیر اجتماعی را برنمیتابد. نمونة دیگر از این شعرهای نیمایی مرگ رنگ «سرود زهر» است که اگر نام شاعر آن را نمیدانستیم، و اگر زبانش هموارتر نمیبود، با خواندن برخی از بندهای آن شاید گمان میبردیم که از نیماست:
از پی نابودیام دیری است
زهر میریزد به رگهای خود این جادوی بیآزرم
تا کند آلوده با آن شیر
پس برای آنکه رد فکر او را گم کند فکرم
میکند رفتار با من نرم
لیک چه غافل
برای مطالعه کامل اینجا را کلیک کنید