به بخش مقالات انجمن فیزیک خوش آمدید

مولانا و استعاره عشق (آن ماری شیمل - حسن لاهوتی)


این مقاله صورت کامل‏شده‏ای است از مجموعه سخنرانی‏های خانم پروفسور شیمل (زندگینامه فرهنگی پروفسور شیمل بطور اختصار در شماره 23 کیهان اندیشه(ص 59)آمده است  ) که در ترم بهاری سال 1980 در بیش از ده دانشگاه(از جمله رایس هوستون، تنسی، کالیفرنیای شمالی، ترونتو، پرنیستون و کلمبیا)ایراد گردیده و بعدا به صورت کتابی حاوی پنج مقاله منتشر شد.
دیباچه ترجمه پنجابی منضم به شرح مثنوی آموزشی-عرفانی جلال الدین رومی با این جملات شروع شده است«کیست که نام جلال الدین رومی را نشینده باشد (1) و کیست که با مثنوی آشنا نباشد؟» (2) این مثنوی بود که جامی در سده نهم/ پانزدهم آن را«قرآن در زبان پهلوی» (مثنوی معنوی مولوی      هست قرآن در زبان پهلوی ) خواند. ترجمه و شرح مثنوی تقریبا به همه زبان‏های اسلامی و دست کم بخشی‏هایی از آن، به زبانهای غربی وجود دارد و دسترسی به آن میسر است. مؤلف این اثر را هم بدان سبب ستوده‏اند که ارجمندترین مفسر شاعر مسلک وحدت وجود جامع کل است و هم از آن رو که شاعری است که طیران‏های شاعرانه‏اش او را تقریبا بطور پیوسته و بدون انقطاع تا عالیترین مرتبه تجربه عارفانه برده است (3(
اما اکثر ستایشگران پر حرارت مولوی هم استنباط نادرستی از او پیدا کرده‏اند، زیرا هیچ او را غریب‏تر از این نیست که افکارش تحت اصول و قاعده‏ای خاص در آید بخصوص که این کار همانگونه که در صدها شرح تا به زمانه ما دیده می‏شود، در پرتو عرفان ابن عربی صورت گیرد. عقاید ابن عربی را همقطار او، صدر الدین قونوی، همقطار مولانا، در قونیه درس می‏گفت.برای درک درست شعر مولوی و بخصوص غزلیات او، باید با حوادث بزرگ زندگی وی که شعرش از آن تراوید آشنا شد.
محمد جلال الدین در بلخ، افغانستان امروز، به سال 1207 متولد شد، پدرش بهاء الدین ولد حکیم عارف مسلک نام داری بود و معارف او حاوی اظهارات و تصورات غیر متعارف و اغلب نامأنوسی است که بنظر می‏رسد بر فرزندش، در مرحله دوم زندگانی، تأثیر گذاشته باشد. (4) خانواده وی، پیش از آنکه مغولان حمله خود را بر بخش شرقی دنیای مسلمان آغاز کنند بلخ را ترک گفت و سرانجام در اناطولی سکنی گزید که لقب رومی مولوی از همین جاست.
در دوره حکومت سلطان علاء الدین کیقباد بود که پایتخت سلجوقیان روم، قونیه، به بالاترین مرتبه عظمت خود رسید، مسجدی که او در سال 617/1220 نزدیک قلعه بنا کرد هنوز بر پاست. در سال 625/1228 بهاء الدین ولد کهنسال را به درس گفتن در یکی از مدرسه‏های بی‏شمار قونیه فرا خواندند.او در اوائل سال 628/1231 در گذشت و فرزندش بر مسند وی نشست.در طول دهه بعدی یک از مریدان پدرش، برهان الدین محقق، که خود، همان گونه که بسیاری عارفان و محققان دیگر کردند، از تیموریان گریخته به اناطولی پناه جسته بود، او را با آراء و اعمال عارفانه آشنا کرد.
نمی‏دانیم که ایا جلال الدین همه آن سال‏ها را در قونیه ماند یا زمانی چند به سوریه رفت که تعدادی از مشایخ صوفی در آنجا فعالیت داشتند. برهان الدین، بعد در قیصریه سکونت گزید همانجا که آرامگاه او در دامنه کوه با عظمت ارجیاس هنوز هم زیارتگاه پارسیان است.
زندگانی مولوی در مقام استاد و پدر دو پسر نوجوان در 642-641/اکتبر 1244 که درویش سایح، شمس الدین تبریز را ملاقات کرد ناگهان دگرگون شد، شمس الدین مردی بود دست کم چهل ساله، موهبت یافته به وجود عارفانه‏ای سلطه جو.این دو عارف، روزان و شبان، هفته‏ها و ماه‏ها با هم گذرانیدند، عمیقا غرق بحث عشق عارفانه شدند و دنیا، خانواده و مریدان را فراموش کردند. هیچ یک از مشایخ سوریه این سودایی، شمس جوینده، را جذب نکرده بودند اما او مولانا را یاری یافت که حالات وی را درک می‏کرد و آماده بود تا به آتش روحانی او بسوزد.شمس مدعی بود که به مرثیه معشوقی رسیده است.تا آنجا که ما می‏توانیم ببینیم هیچ عارفی بیش از او چنین ادعایی نکرده بود.ارتباط پرانس این دو عارف، خشم و رشک شاگردان و خانواده مولوی را برانگیخت و پس از هجده ماهی شمس مخفیانه قونیه را ترک گفت.مولانا دل شکسته شد و در این مرحله بود که به شعر سرودن آغاز کرد.
او با آنکه هرگز پیش از این علاقه شدیدی به شعر فارسی از خود نشان نداده بود به هنگام چرخ زدن، در حال سماع، اشتیاق و عشق خویش را در قالب شعر فارسی از خود برون می‏ریخت.البته مسلم است که او آثار کهن انوری، خاقانی و دیگران را، همان گونه که می‏توان از اشاراتش به سروده‏های آنان فهمید، خوانده بود.اما او در این زمان بارها فریاد بر می‏آورد:
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
بسی بکردم لا حول و توبه، دل نشنود
غزل‏سرا شدم از دست عشق و دست زنان
بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود
عفیف و زاهد و ثابت قدم بدم چون کوه
کدام کوه که باد توش چو که نر بود؟!
اگر کهم هم از آواز تو صدا دارم
و گر کهم همه در آتش توم که دود (د/940 )
«چشم ساحر»عشق، از او چنان شاعری ساخت که سرود:
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته
هر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته (د/2329 )
پس از هجده یا بیست ماه شمس در سوریه دیده شد و مولانا پسر ارشد خود، سلطان ولد، را فرستاد تا او را باز آورد، سلطان ولد بعدها ملاقات پدر با شمس را به شعر توصیف کرد:آنان به پای هم افتادند و«کس ندانست که، عاشق که و معشوق که بود».شمس در قونیه اقامت گزید، این بار حتی در خانه خود مولانا و با دختری ازدواج کرد از اهل خانه او، امّا باز میان او و پسر کهتر مولانا، علاء الدین، نقاری ایجاد شد. سرانجام شبی در سال 646/اوایل دسامبر 1238 شمس را به بیرون از خانه خواندند، به خنجر او را به دیار مرگ فرستادند، و شتابان نزدیک خانه-با چشم‏پوشی علاء الدین-به خاکش سپردند.
به مولانا گفتند که شمس باز ناپدید شده است و او از سر تسلیم آه از دل بر کشید و بعد در مرثیه‏ای بلند با ردیف بگریستی نعره زد که عالم همه«بگریستی»د/2893 و نمی‏خواست باور کند که «شمس مرده است».پس از چندی در طلب شمس رهسپار سوریه شد، اما سرانجام بر او آشکار آمد که یار اندر او می‏زید، شمس، خود او بود و آنچه می‏سرود در معنا سخن شمس بود.پس با انتخاب نام یار و استفاده از آن در تخلص شعری خود هویت نوی یافت و همان گونه که گذشت قدم به زندگانی تازه‏ای نهاد (5) پسر کهتر او، علاء الدین، دیگر عضو خانواده به شمار نرفت.  
در حال حاضر کوشش برای تعیین تاریخ دقیق نخستین بیت مولوی غیر ممکن نمی‏نماید، اما می‏توان در غزلیات وی بعضی تغییرات نمایان را مشاهده کرد و تحلیل دقیق اشعار دیوان شمس نیز برای یافتن توالی صحیح زمانی دست کم بعضی غزل‏های او سودمند است.در طول نخستین دوره، مولانا تحت غلبه هجران شمس، از عشق، اشتیاق و گاهی از پای‏کوبی نغمه می‏سراید.صور خیال غریب نیز پدیدار می‏آید، اما هویت یار گفته نمی‏آید.از اصول کهن تصوف است که نام معشوق فاش نیاید.بنا بر این مولانا در آغاز می‏گوید:
چندان لقبش گفتم از کامل و از ناقص
از غایت بی مثلی صد گونه مثل دارد (د/600 )
بهر حال بسیاری غزلها که تخلص خاصی در آنها نیامده، به نحوی از«آفتاب»یا«خورشید» سخن می‏گوید، و به این ترتیب به نام «شمس الدین»اشارت دارد.بنظر می‏رسد غزلیات دارای صور خیال نجومی که در آن نه تنها از خورشید(مرجحا در ابرج حمل)بلکه از مریخ و دیگر ستارگان هم نام به میان می‏آید، متعلق به دوره‏ای است که طی آن هویت«شمس تبریز» هنوز در پوشش اشارات لطیف پنهان بوده است. لولی‏ها، لولیان یعنی کولی‏های افسونگر پر فن و خطرناک، همپایه سخنان خاسته از حال شور و جذبه مولانا درباره صحرا، بنظر من اولین بخش فهرست این واژگان است.
غزلهایی که معشوق در آنها با کلمات «خدیو»یا با کلمات یونانی«افندی»یا «آغاپوسی»(حتی در ردیف غزل)طرف خطاب قرار می‏گیرد نیز به طور یقین در شمار نخستین غزل‏ها قرار دارند.معدودی غزلهای کوتاه دور از تصنع عربی مولانا را نیز احتمالا می‏توان به آن دوره نسبت داد او از ستایشگران«آخرین شاعر کهن عرب»متنبی است که گهگاه به ابیات او اشاراتی هم دارد.مولوی در اواخر دفتر ششم مثنوی می‏گوید.
پارسی گو گرچه تازی خوشترست
عشق را خود صد زبانی دیگرست (ن/3/3842 )
 ابیاتی که از اشتیاق شاعر به مردن در عشق یعنی فنا یافتن در وجود روحانی پر غلبه معشوق نغمه می‏سراید نیز مانند ساخته‏های آن نخستین دوره پر تلاطم بنظر می‏آید.
آنگاه در غزلی دلکش، د/757 در وصف دل بینوای گوشه‏نشین که شب هنگام«در یکی کنجی به ناله»تنها می‏نشیند، انتقال از دوره پوشیده داری به فاش گویی صورت می‏پذیرد، اما شاعر می‏پرسد که«مخدوم»او کیست و جویای وصف وی می‏شود.دل از پاسخ گفتن سرباز می‏زند تا آنکه سرانجام، پس از گفت و شنودی بر وجد و شور، هاتفی غیبی ندا در می‏دهد که طلوع خورشید«تبریز!»، دل بی‏هوشی می‏افتد و مغلوب ظهور شمس می‏شود و در پایان غزل می‏آید:
چون شدم بیهوش آنگه نقش شد بر روی او)دل‏(
نام آن مخدوم شمس الدین در آن دریای جود
اما حتی در آن زمان، هم مولوی نام شمس الدین را منحصراً به صورت تخلص بکار نمی‏برد، بلکه نام او بیشتر در وسط غزل یا در بیت ما قبل آخر ظاهر می‏شود.نام ساده تبریز بدون ذکر نام شمس نیز در غزل‏ها می‏آید، چون: تبریز آنجاست که«چشمه آب حیوان»جاری است...د/71 حتی در غزلی، با آن که نام شمس دوبار در وسط برده شده مولانا نام خود، «جلال الدین»، را هم در آن گنجانیده است د/1196

برای مطالعه کامل کلیک کنید  

"

پیوندها

لینک های مفید وب


Designed By: shabakeye IT

طراحی و پیاده سازی توسط طرای سایت پردازش پیشرو

کلیه ی حقوق این سایت متعلق به انجمن معلمان فیزیک فارس می باشد،هر گونه کپی برداری از مطالب این سایت با ذکر منبع امکان پذیر می باشد

سال 99 سال رشد اقتصادی در ایران اسلامی