به بخش مقالات انجمن فیزیک خوش آمدید

فلسفه اخلاق کانت دکتر ان شاء ‌الله رحمتی


در دروس قبلی فلسفه اخلاق به نظریه فایده‌گرایی پرداختیم. یکی از رقیب‌های اصلی فایده‌گرایی، اخلاق کانتی است. در حقیقت فلسفه اخلاق کانت ذیل وظیفه‌گرایی قرار می‌گیرد. در اینجا سعی خواهم کرد نظریه کانت را عمدتاً بر مبنای اثر اصلی او در زمینه فلسفه اخلاق، یعنی نقد عقل عملی(نقد دوم) تشریح کنم. می‌توان گفت دفاع کانت از وظیفه‌گرایی دو وجه سلبی و ایجابی دارد؛ در وجه سلبی می‌کوشد تا نشان دهد نظریات رقیب که عمدتاً آنها را ذیل دگرآئینی قرار می‌دهد، وافی به تبیین اخلاق نیستند. و سپس دیدگاه خویش را که ناظر به خودآئینی(استقلال) اخلاق است، تشریح می‌کند. در اینجا عمدتاً وجه سلبی نظریه کانت را تشریح می‌کنم. اما ابتدا سه اصطلاح وظیفه‌گرایی، دگرآئینی و خودآئینی را توضیح خواهم داد.
وظیفه‌گرایی معادل deontologhism است، از واژه یونانی deonto به معنای باید باشد، واجب و الزامی است. deontologhy به لحاظ لغوی به معنای بحث درباره الزام‌هاست و ترجمه تحت‌اللفظی آن «وظیفه‌شناسی» است. ولی وظیفه‌شناسی در زبان فارسی برای معنای مسئولیت‌پذیری باب شده است. معادل اصطلاح وظیفه‌شناسی در انگلیسی conscientiousness(باوجدانی، وظیفه‌شناسی) است. وظیفه‌شناسی خود یکی از فضایل اخلاقی است. بنابراین deontologhy را نباید وظیفه‌شناسی ترجمه کرد، چون با این اصطلاح خلط می‌شود. این واژه، به معنای علم‌الوظایف یعنی بحث درباره وظایف نیز به کار می‌رود. deontologhism اما در اینجا به معنای نظریه‌ای است که اصالت را به وظیفه ـ در مقابل غایت یا پیامد فعل ـ می‌دهد.
دگرآئینی معادلheteronomy است؛ به این معنا که اخلاق قاعده و قانون خودش را از چیزی بیرون از خودش می‌گیرد، مثل وقتی که معیار صحت فعل اخلاقی را فایده فعل می‌دانیم. اما کانت می‌گوید قانون اخلاق(autonomy) به معنی خودآئینی است؛ یعنی اخلاق قاعده‌اش را از خودش می‌گیرد و وابسته به جای دیگری نیست. یکی از کلیدهای فهم اخلاق کانت همین تمایزی است که بین این دو واژه قائل می‌شود و انقلاب کوپرنیکی کانت در اخلاق اینجا معنا پیدا می‌کند. کانت می‌گوید همان طور که در هیأت بطلمیوسی به اشتباه فکر می‌کردند که مرکز عالم زمین است و بعدها معلوم شد که این گونه نیست، در اخلاق نیز به اشتباه فکر می‌کنیم که مرکز اخلاق در سعادت یا مصلحت است، ولی مرکز اخلاق در خود اخلاق و در ذات فعل اخلاقی است. کانت می‌خواهد این را به ما نشان دهد که نفس وظیفه بودن فعل مهم است نه سعادتی که به بار می‌آورد.
«خودآئینی اراده اصل یگانه همه قوانین اخلاقی و همه تکالیف منطبق با آنهاست. از سوی دیگر، دگرآئینی انتخاب نه فقط نمی‌تواند بنیاد هیچ تکلیفی قرار بگیرد، بلکه به عکس، ضد اصل تکلیف و ضد اخلاقی بودن اراده است.»۱(ص۵۸) پس خودآئینی اراده تنها اصل همه قوانین اخلاقی است. یعنی اگر چیزی قانون اخلاقی باشد، باید اصل خودآئینی اراده در آن لحاظ شود؛ به این معنا که اراده ما جز نیکی به چیز دیگری تعلق نگیرد. آرمان اخلاق کانت «اراده نیک» است. ما ثروت، قدرت و سعادت را اراده می‌کنیم، ولی اینها هیچ یک تابع خودآئینی نیستند. خودآئینی آنجاست که اراده ما فقط معطوف به نیک باشد؛ اما اگر اراده ما دگرآئین بود و به چیز دیگری معطوف بود، هیچ تکلیفی را نمی‌توان تبیین کرد، بلکه ضدتکلیف است. یعنی اگر اراده ما معطوف به دگرآئینی بود، هیچ تکلیفی را ادا نکرده‌ایم.
«در حقیقت اصل یگانه اخلاق همانا استقلال از هرگونه ماده قانون(یعنی استقلال از موضوع مورد تمایل) و در عین حال، همانا موجب شدن انتخاب از طریق صرف صورت تقنینی کلی است که دستور انتخاب باید قابلیت آن را داشته باشد. اما این استقلال همان اختیار به معنای سلبی کلمه و این قانون‌گذاری ذاتی عقل محض و بنابراین عقل عملی، اختیار به معنای ایجابی کلمه است. بنابراین قانون اخلاق گویای چیزی جز خودآئینی عقل عملی محض، یعنی اختیار نیست. این خود شرط صوری همه دستورها است که فقط به این شرط می‌توانند با قانون عملی برتر منطبق باشند.»(همان)
یک اصل عملی هم ماده دارد و هم صورت، منظور از «ماده» اصل عملی، همان چیزی است که موضوع اراده است. هر چیزی که به منزله موضوع یا غایت خواست ما، خواه بر آوردن امیال، خواه رسیدن به کمال و خواه هماهنگی با اراده خداوند و مانند آن، در حکم ماده و موضوع قانون است. به بیان دیگر، هر چیزی که به منزله یک امر واقعی و موجود در جهان خارج با اراده ما نسبت پیدا کند، ماده اصل عملی است. وقتی همه ماده و محتوای اصل عملی را جدا ساختیم، تنها چیزی که از آن باقی می‌ماند، «صورت» آن است.
بنابراین «صورت» همان قالب یک مفهوم یا اصل نزد فهم(عقل) است، بدون اینکه هیچ ارجاعی به موضوعاتی بیرون از عقل داشته باشد؛ به عبارت دیگر، صورت، قالب پیشاتجربی یک مفهوم یا اصل است. جان آر. سیلیر در مقاله «انقلاب کپرنیکی در اخلاق» درباره تمایز میان دو مفهوم «صوری» و «مادی» از نظر کانت می‌نویسد: «یک معرفت یا مفهوم، معرفت یا مفهومی مادی است، در جایی که به یک موضوع اشاره داشته باشد. همان معرفت یا مفهوم، معرفت یا مفهومی صوری است، در جایی که صرفاً به صورت فهم یا عقل اشاره داشته باشد. یعنی در جایی که فقط به «قواعد کلی تفکر در حد ذات خود آنها، بدون توجه به تفاوت‌های موجود در موضوعاتش» ارجاع شود. بنابراین اشاره یا عدم اشاره به یک موضوع خاص، صوری یا مادی بودن مفاهیم و معرفت را تعیین می‌کند.»(ر.ک: رحمتی، کیمیای خرد، سوفیا، ۱۳۹۶، صص۳ ـ ۱۷۲)
کانت در اخلاق صورت‌گرا است. برای او صورت عمل مهم است نه ماده عمل، ماده امر متغیری است و براساس ماده می‌توان اعمال نادرست را نیز توجیه کرد. وقتی کسی کار خلافی مرتکب شده آن را براساس خود عمل نمی‌تواند توجیه کند، ولی براساس شرایط، بر توجیه آن قادر است. مثلاً کسی دروغی گفته است و وقتی او را سرزنش می‌کنیم که چرا دروغ گفته‌ای، می‌گوید اگر جای من بودی تو هم دروغ می‌گفتی. این «جای من بودن» ماده و محتوای عمل است، ولی صورت عمل واحد است.
صورت همیشه یک امر انتزاعی است و ماده امر انضمامی است. وقتی عمل مان را با شرایط منطبق می‌کنیم و هر کسی می‌گوید اگر شما هم جای من بودید، چنین عملی انجام می‌دادید، این یعنی عمل مان را متکی کردیم به یک ماده و موضوعی در بیرون خود عمل. کانت این را دگرآئینی می‌نامد که از این طریق اخلاق به دست نمی‌آید. حتی اگر غایت مقدسی هم داشته باشیم و هدفمان مثلاً خدمت به خلق باشد، باز هم از این طریق اخلاق به دست نمی‌آید. یعنی وقتی ما شرایط را در نظر می‌گیریم و با توجه به شرایط تعیین می‌کنیم چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است این یعنی غیراخلاق را مبنای اخلاق قرار دادیم، یعنی ماده را مبنا قرار داده‌ایم. اما اگر صورت عمل مبنا قرار بگیرد، چون صورت همیشه یکسان است و تغییر نمی‌کند، تصمیم براساس آن اخلاق است. این عبارت دشوار کانت می‌خواهد این مطلب را بیان کند: «در حقیقت اصل یگانه اخلاق همانا استقلال از هرگونه ماده قانون (یعنی استقلال از موضوع مورد تمایل) و در عین حال، موجب شدن انتخاب از طریق صرف صورت تقنینی کلی است که دستور انتخاب باید قابلیت آن را داشته باشد.»
وقتی فعلی از ما سر می‌زند، یعنی موجب شده۲ و ضرورت یافته است. ما تا زمانی که به تصمیم نرسیده‌ایم و مردد هستیم که آیا فعلی را انجام دهیم یا نه، حتی اگر یک درصد هم تردید داشته باشیم، فعل ما به ضرورت نمی‌رسد. آن چیزی که فعل ما را موجب می‌کند و ضرورت می‌بخشد اگر صورت تقنینی(صورت قانون گذارانه) کلی باشد، عمل ما عمل خودآئین است. اما اگر چیزی غیر از صورت ما را به تصمیم برساند، حال هر چیزی باشد، چه مصلحت خودم باشد چه مصلحت دیگری، چه میل خودم باشد چه میل دیگران، من دگرآئین هستم و تصمیمم را به واسطه چیزی خارج از اخلاق انجام داده‌ام.
«ضد مستقیم اصل اخلاق، آنجاست که اصل سعادت فردی مبدا ایجاب کننده اراده قرار بگیرد… هر چیزی که مبدأ ایجاب کننده اراده را که باید به صورت قانون درآید، در جایی غیر از صورت تقنینی دستور جای دهد، باید در زمره همین ضداخلاق محسوب شود. اما این تعارض، تعارضی صرفاً منطقی نیست، مانند تعارض میان قواعد مشروط به شرایط تجربی در جایی که در مرتبه اصول ضروری شناخت قرار می‌گیرند. بلکه تعارضی عملی نیز هست و اگر ندای عقل خطاب به اراده این همه روشن، این همه مقاومت‌ناپذیر، این همه رسا، حتی برای عادی‌ترین افراد نبود، بنیاد اخلاق را یکسره برمی‌انداخت.»(ص۶۱)
مک اینتایر می‌گوید پدر و مادر کانت انسان‌های فرهیخته‌ای نبودند، اما انسان‌هایی اخلاقی بودند. کانت درسی از این گرفته بود. کانت خودش نابغه بود و استعداد بالایی داشت، ولی می‌دید پدر و مادرش بدون اینکه دانش چندانی داشته باشند به خوبی به اخلاق عمل می‌کنند. لذا این مبنا را دارد که اخلاق ساده‌تر از آنی است که ما فیلسوفان فکر می‌کنیم. در چندین جای کتاب «نقد عقل عملی» این را تکرار می‌کند که عادی‌ترین و عامی‌ترین فرد هم می‌تواند تشخیص دهد که چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست. به اعتقاد او ندای فطرت برای ما واضحتر از آنی است که فکر می‌کنیم.
از سوی دیگر، فهم سعادت بسیار دشوار است. در منطق می‌گوییم معر ف باید اجلی از معر ف باشد. کسانی که دگرآئینی پیشه کرده‌اند و مثلاً سعادت را مبنای اخلاق قرار می‌دهند، دچار این مغالطه شده‌اند. چیزی را که از اخلاق مبهم‌تر است، مبنای اخلاق قرار داده‌اند. هر چیزی بیرون از اخلاق مبهم‌تر از خود اخلاق است. وقتی چیزی بیرون از اخلاق را مبنا قرار می‌دهیم دچار چنین مغالطه‌ای می‌شویم. این امور نه تنها مبهم‌اند، بلکه اساساً قابل شناخت نیستند. کانت با مفهوم سعادت مشکل دارد و می‌گوید اساساً سعادت قابل تعریف نیست. کسی که معیار اخلاق را سعادت قرار می‌دهد اصلاً فهمی از سعادت ندارد و اصولاً نمی‌تواند فهمی از سعادت داشته باشد. بنابراین کسانی که اینگونه می‌اندیشند نه تنها خدمتی به اخلاق نمی‌کنند، بلکه ممکن است اخلاق را نابود سازند.
به این عبارت کانت توجه کنید: «اگر ندای عقل خطاب به اراده این همه روشن، این همه مقاومت‌ناپذیر، این همه رسا، حتی برای عادی‌ترین افراد نبود، بنیاد اخلاق را یکسره برمی‌انداخت.»(همان) منظور از عقل، عقل عملی است. یعنی با آن همه تعارضاتی که در حوزه اخلاق داریم اگر ندای عقل این همه روشن نبود چیزی از اخلاق باقی نمی‌ماند. «ولی این تعارض را فقط در نظرپردازی‌های گیج‌کننده مدارس می‌توان حفظ کرد که چندان وقیحانه‌اند که گوششان را بر آن ندای آسمانی فرو می‌بندند تا از نظریه‌ای حمایت کنند که به هیچ زحمتی نمی‌ارزد.»(همان)
نقد نظام‌های اخلاقی
کانت همه نظام‌های اخلاقی‌ای را که می‌خواهند اخلاق را بر مبنایی جز خود اخلاق توجیه کنند، متهم به دگرآئینی می‌دارد، گو اینکه عنایت چندانی به تفاوت‌های میان آنها ندارد. در حقیقت همه آنها فضای روشن و بی‌پیرایه تفکر اخلاق را با «نظرپردازی‌های گیج‌کنندة خویش» آشوبناک می‌سازند.
نقد اول کانت متوجه کسانی است که مصلحت شخصی را مبنای توجیه عمل‌شان قرار می‌دهند. اگر با استدلال این گونه افراد مواجه شویم، می‌فهمیم که این استدلال غلط است. دو مثال می آورد: یکی مثال فردی است که شهادت دروغی داده و می‌خواهد شهادت دروغش را توجیه کند و برای ما انواع و اقسام استدلال‌ها را می‌آورد که جان خودم یا جان خانواده‌ام در خطر بوده است ولی ما وقتی به فطرتمان رجوع می‌کنیم می‌فهمیم که این کار نادرست است. کسی که شهادت دروغ داده هیچ‌وقت نمی‌تواند پیش ما کار خودش را توجیه کند. به این عبارت کانت توجه کنید: «فرض کنید یکی از آشنایانتان که در غیر این صورت، دوستش دارید، می‌خواهد شهادت دروغی را که داده است برایتان توجیه کند. ابتدا در توجیه آن می‌گوید، به اعتقاد وی، تکلیف مقدسش در همین سعادت فردی بوده است. سپس همه مزایایی را بر می‌شمارد که از این راه نصیبش شده است و از حزم و‌احتیاطی یاد می‌کند که در این راه به خرج داده است تا کسی قادر به افشای آن نباشد و حتی خود شما هم که اینک این راز را برایتان فاش می‌کند، فقط به این دلیل که هر زمانی قادر به انکار آن است، نتوانید پرده از دروغ وی برگیرید و فرض کنید او سپس با جدیت تمام معتقد باشد که یک تکلیف بشری راستین را به جای آورده است. شما یا به وی می‌خندید یا با نفرت از او جدا می‌شوید و در عین حال اگر کسی اصول عملش را منحصراً بر مبنای منافع خویش تنظیم کرده باشد، نمی‌توانید هیچ اشکالی به این رویه وارد کنید.»(ص۶۲)
ما برای عمل مان دو مبنا می‌توانیم داشته باشیم: اخـلاق و احتـیاط. گـاهی عمل مان را بر مبنای دوراندیشی انجام می‌دهیم که در آینده بیشترین منفعت را برای ما داشته باشد. اگر مبنایمان دوراندیشی باشد، کسی که شهادت دروغ داده، می‌تواند کار خودش را توجیه کند؛ ولی طبق اخلاق نمی‌توان کاری مثل شهادت دروغ را توجیه کرد. کار کسی که بر مبنای دوراندیشی استدلال می‌کند، نمونه‌ای از دگر آئینی است که با اخلاق سازگار نیست.
مثال دیگری که کانت می‌زند در رابطه با اینکه مصلحت شخصی یا دوراندیشی با اخلاق سازگار نیست، این است: «فرض کنید کسی شخصی را به عنوان مباشر به شما معرفی می کند که می‌توانید چشم بسته به همه کارهایش اعتماد کنید و برای جلب اعتماد شما، در تمجید وی می‌گوید انسان دوراندیشی است که مصلحت خویش را کاملا درک می‌کند و چنان در کار خویش خستگی‌ناپذیر است که هیچ فرصتی را برای پیشبرد آن از دست نمی‌دهد. بالاخره، برای اینکه مبادا از وجود خودخواهی نسنجیده در وی نگران شوید به تحسین و تمجید ادب و نزاکت او در زندگی می‌پردازد. او نه از داشتن درآمد یا از هرزگی زننده، بلکه از توسعه دانش خود، از رفت و آمد آموزنده به مجلس خواص و حتی از کمک به نیازمندان لذت می‌برد. حال آنکه در مورد وسائل (که البته همه شایستگی یا ناشایستگی‌شان مأخوذ از غایت است)، مشکل پسند نیست و آماده است از پول و کالاهای انسان‌های دیگر برای غایت خویش چنان استفاده کند که گویی از آن خود او هستند، البته مشروط به اینکه بداند که توانایی چنین استفاده‌ای را دارد بی‌آنکه کسی متوجه یا مانع او شود. قطعا در برابر سخنان او، تصور خواهید کرد که او یا شما را به تمسخر گرفته یا خود مشاعرش را از دست داده است.»(ص۶۳)
"

پیوندها

لینک های مفید وب


Designed By: shabakeye IT

طراحی و پیاده سازی توسط طرای سایت پردازش پیشرو

کلیه ی حقوق این سایت متعلق به انجمن معلمان فیزیک فارس می باشد،هر گونه کپی برداری از مطالب این سایت با ذکر منبع امکان پذیر می باشد

سال 99 سال رشد اقتصادی در ایران اسلامی